منافع بشر و طبقه محروم را به عنوان آرمان به او عرضه میدارد و میگويد ای
طبقه محروم كوشش كن كه حقوق خود را دريافت كنی . در اين حدود است . و
لذا از لحاظ آرمانسازی و ايدئولوژی ناقص است . زيرا اين آرمان تا وقتی
است كه انسان به هدف نرسيده است ، بعد كه رسيد چطور خواهد بود و اين
آرمان چه خواهد شد ؟ همينكه طبقه حاكم را از قدرت استبداد به خاك نشاند
ديگر پايان ايدئولوژی و هدف است و تمام میشود .
به علاوه اين نمیتواند به صورت يك هدف مقدس باشد ، يك هدف مادی
صددرصد مادی است و هدف مافوق انسانی نيست . و لهذا فداكاريها در اين
مكتب تمام بیمنط ق خواهد بود چون بر ضد آرمان خودش است . او میكوشد
برای اينكه به منفعت خود برسد و آن وقت بايد فداكاری كند و تمام وجود
خود را در راه آن از دست بدهد و اين چگونه منفعتی است كه در راه آن خود
را بايد از دست داد ؟ !
ماركسيسم خود يك آرمان نيست ، بلكه در حقيقت بی آرمان و بازگشت به
غرائز فردی است يعنی آنچه كه مايه جهان بينی است ، خود ايده و آرمان
فردی يا اجتماعی نيست . نيروی ماركسيستی در بريدن و پاره كردن قيدها و
زنجيرها است . به علاوه قادر نيست توجيه كننده همه شؤون زندگی اعم از
سياسی ، اجتماعی ، اقتصادی و اخلاقی باشد مگر به طريق غير مستقيم . در اين
حال " عدالت " و " اخلاق " مفهوم واقعی خود را از دست میدهد .
به عبارت ديگر روح مكتب آن است كه با نوعی ارتباط علی و معلولی
اندام مكتب را میسازد و آنچه در اين ارتباط علی و معلولی ،
|