لشكريان خودش هم از اين طبقه وجود دارند . جريان جنگ صفين و حيله‏
معاويه و عمر و عاص كه مكرر شنيده‏ايد پيش می‏آيد . آن ساعتی كه اينها
احساس می‏كنند كه دارند شكست می‏خورند و شكستشان شكست نهايی است نقشه‏
می‏كشند كه از همين طبقه استفاده كنند . دستور می‏دهند قرآنها را بالای نيزه‏
می‏كنند : ايها الناس ! همه ما اهل قرآنيم ، همه ما اهل قبله هستيم ، چرا
می‏جنگيد ؟ اگر می‏خواهيد بجنگيد پس بياييد اين قرآنها را بزنيد . فورا
همين طبقه دست از جنگ كشيدند ، گفتند ما با قرآن نمی‏جنگيم ، آمدند
خدمت علی عليه السلام كه ديگر قضيه حل شد ، قرآن به ميان آمد ، حالا كه‏
قرآن به ميان آمده ديگر جنگ معنی ندارد . علی فرمود : مگر شما نمی دانيد
كه از روز اول سخن من به اينها اين است كه بياييد ما بر اساس قرآن‏
حكومت و قضاوت كنيم ، ببينيم حق با كيست ؟ اينها دروغ می‏گويند ، اينها
قرآن را به ميان نياورده‏اند ، جلد و كاغذ قرآن را سپر قرار داده‏اند برای‏
اينكه بعد باز عليه قرآن قيام بكنند . اهميت ندهيد ، من امام شما هستم ،
من قرآن ناطق شما هستم ، بزنيد برويد جلو . گفتند عجب ! چه حرفها می‏زند
؟ ! ما تا به حال تو را آدم خوبی می‏دانستيم و می‏گفتيم تو آدم خوبی هستی ،
معلوم شد تو هم آدم جاه طلبی هستی . يعنی ما برويم با قرآن بجنگيم ؟ !
خير نمی‏جنگيم . بسيار خوب شما نجنگيد .
مالك اشتر مشغول پيشروی بود ، گفتند فورا فرمان بده كه مالك اشتر
برگردد كه ديگر جنگ با قرآن روا نيست . فشار زياد آوردند ، علی عليه‏
السلام پيغام داد كه مالك برگرد . مالك برنگشت ، گفت : آقا اجازه‏
بدهيد ، يكی دو ساعت ديگر بيشتر باقی نمانده است ، شكست نهايی نصيب‏
اينها می‏شود . آمدند كه مالك بر