صفوان جمال و هارون
داستان صفوان جمال را شنيدهايد . صفوان مردی بود كه - به اصطلاح امروز - يك بنگاه كرايه وسائل حمل و نقل داشت
بنده است يا آزاد ؟ گفتم البته كه آزاد است . بعد هم گفت : بله ، آزاد
است ، اگر بنده میبود كه اين سر و صداها بيرون نمیآمد . گفت : آن مرد
چه نشانههايی داشت ؟ علائم و نشانهها را كه گفت ، فهميد كه موسی بن جعفر
است . گفت : كجا رفت ؟ از اين طرف رفت پايش لخت بود ، به خود
فرصت نداد كه برود كفشهايش را بپوشد ، برای اينكه ممكن است آقا را
پيدا نكند . پای برهنه بيرون دويد . ( همين حمله در او انقلاب ايجاد كرد
) دويد ، خودش را انداخت به دامن امام و عرض كرد : شما چه گفتيد ؟
امام فرمود : من اين را گفتم . فهميد كه مقصود چيست . گفت : آقا ! من
از همين ساعت میخواهم بنده خدا باشم ، و واقعا هم راست گفت . از آن
ساعت ديگر بنده خدا شد .
اين خبرها را به هارون میدادند . اين بود كه احساس خطر میكرد ، میگفت
: اينها فقط بايد نباشند " وجودك ذنب " اصلا بودن تو از نظر من گناه
است . امام میفرمود : من چكار كردهام ؟ كدام قيام را بپا كردم ؟ كدام
اقدام را كردم ؟ جوابی نداشتند ، ولی به زبان بی زبانی میگفتند : "
وجودك ذنب " اصلا بودنت گناه است . آنها هم در عين حال از روشن كردن
شيعيانشان و محارم و افراد ديگر هيچگاه كوتاهی نمیكردند ، قضيه را به
آنها میگفتند و میفهماندند ، و آنها میفهميدند كه قضيه از چه قرار است .
صفوان جمال و هارون داستان صفوان جمال را شنيدهايد . صفوان مردی بود كه - به اصطلاح امروز - يك بنگاه كرايه وسائل حمل و نقل داشت |