باقی ماندند : علی عليه السلام و عثمان ، [ روش حضرت از همين قبيل بود .
قضيه از اين قرار بود كه عمر شورائی مركب از شش نفر را مأمور انتخاب‏
جانشين خود كرد . در اين شورا ابتدا ] سه نفر كنار رفتند ، يكی به نفع‏
حضرت امير و او زبير بود ، يكی به نفع عثمان و او طلحه بود ، و يكی به‏
نفع عبدالرحمن و او سعد و قاص بود . سه نفر باقی ماندند . عبدالرحمن‏
گفت من هم داوطلب نيستم . باقی ماند دو نفر ، و رأی شد رأی عبدالرحمن .
عبدالرحمن به هر كس رأی بدهد او چهار رأی دارد ( چون خودش دو رأی داشت‏
، هر يك از آن دو هم دو رأی داشتند ) و طبق آن شورا خليفه است . اول‏
آمد نزد حضرت امير و گفت : " من حاضرم با تو بيعت كنم به شرط عمل به‏
كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره شيخين " . فرمود : " من با تو بيعت‏
می‏كنم به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيغمبر و آنچه خودم درك می‏كنم "
. بعد رفت نزد عثمان و گفت : " من با تو بيعت می‏كنم به شرط عمل به‏
كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره شيخين " . گفت : بسيار خوب ، قبول‏
می‏كنم ، در صورتی كه عثمان از سيره شيخين هم منحرف شد . به هر حال ، در
آنجا آمدند به حضرت اعتراض كردند كه چرا اينطور شد ؟ حال كه اينها چنين‏
كاری كردند تو چه می‏كنی ؟ ( در نهج البلاغه است ) فرمود : « و الله لا
سلمن ما سلمت امور المسلمين ، و لم يكن فيها جور الا علی خاصة » ( 1 ) .
مادامی كه ستم بر شخص من است ولی كار مسلمين بر محور و مدار خودش‏
می‏چرخد ، و آن كسی كه به جای من هست اگر چه به ناحق آمده ، اما كارها را
عجالتا درست می‏چرخاند ، من تسليمم و مخالفتی نمی‏كنم .

پاورقی :
. 1 نهج البلاغه ، خطبه . 74