می‏شد . اول امام را به زندان بصره بردند . عيسی بن جعفر بن ابی جعفر
منصور ، يعنی نوه منصور دوانيقی والی بصره بود . امام را تحويل او دادند
كه يك مرد عياش كياف و شرابخوار و اهل رقص و آواز بود . به قول يكی‏
از كسان او : اين مرد عابد و خداشناس را در جايی آوردند كه چيزها به‏
گوش او رسيد كه در عمرش نشنيده بود . در هفتم ماه ذی الحجه سال 178
امام را به زندان بصره بردند ، و چون عيد قربان در پيش بود و ايام به‏
اصطلاح جشن و شادمانی بود ، امام را در يك وضع بدی ( از نظر روحی ) بردند
. مدتی امام در زندان او بود . كم كم خود اين عيسی بن جعفر علاقه‏مند و
مريد شد . او هم قبلا خيا ل می‏كرد كه شايد واقعا موسی بن جعفر همانطور كه‏
دستگاه خلافت تبليغ می‏كند مردی است ياغی كه فقط هنرش اين است كه مدعی‏
خلافت است ، يعنی عشق رياست به سرش زده است . ديد نه ، او مرد
معنويت است و اگر مسئله خلافت برای او مطرح است از جنبه معنويت مطلب‏
مطرح است نه اينكه يك مرد دنيا طلب باشد . بعدها وضع عوض شد . دستور
داد يك اطاق بسيار خوبی را در اختيار امام قرار دادند و رسما از امام‏
پذيرايی می‏كرد . هارون محرمانه پيغام داد كه كلك اين زندانی را بكن .
جواب داد من چنين كاری نمی‏كنم . اواخر ، خودش به خليفه نوشت كه دستور
بده اين را از من تحويل بگيرند والا خودم او را آزاد می‏كنم ، من نمی‏توانم‏
چنين مردی را به عنوان يك زندانی نزد خود نگاه دارم . چون پسر عموی‏
خليفه و نوه منصور بود ، حرفش البته خريدار داشت .